روزنامه ایران: مرد جوان زمانی که پی برد همسرش بدون اطلاع وی باردارشده است، تصمیم هولناکی گرفت. این جنایتکار 2 ماه بعد ازتولد فرزندشان، مادر و دخترش را کشت. او تصمیم داشت مادرش را هم بکشد که ناکام ماند.به گزارش خبرنگار جنایی «ایران» و براساس اوراق موجود در پرونده، صبح 25 خرداد سال 93 مرد جوانی به نام کیوان با اورژانس تماس گرفت و از مرگ ناگهانی همسر و فرزندش خبر داد. سپس امدادگران اورژانس و مأموران کلانتری 103 گاندی راهی محله جلفا-حوالی پل سیدخندان- شده و پس از ورود به خانه با جسد زن 27 ساله و دختر دو ماههاش روبه رو شدند.از آنجا که هیچ گونه آثار کبودی و جراحت روی بدن مادر و فرزندش دیده نمیشد، احتمال مرگ آنها براثرگازگرفتگی قوت گرفت. بدین ترتیب پس ازبررسیهای مقدماتی، اجساد مادروفرزند به دستور بازپرس جنایی به پزشکی قانونی منتقل شد تا اینکه متخصصان پزشکی قانونی علت مرگ را مسمومیت اعلام کردند.درحالی که تحقیقات در این باره ادامه داشت، صبح روزیکشنبه 5 دی امسال مرد جوانی به کلانتری 103 گاندی رفت و راز قتل هولناک همسر و دختر دو ماههاش رافاش کرد. جنایتکار 35 ساله پس ازدستگیری، صبح دیروز برای تحقیقات جنایی به
شعبه هشتم بازپرسی دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد و زمانی که در مقابل بازپرس ایلخانی قرار گرفت به قتل همسر و دخترش و اقدام به قتل مادرش اعتراف کرد.
دو سال لباس سفید پوشیدم
متهم 35 ساله که لیسانس هوا فضا دارد و درتمامی مراحل بازجویی آرام بود پس ازپایان جلسه به سؤالات خبرنگارجنایی «ایران» پاسخ داد.
با همسرت چطور آشنا شدی؟ من در یکی از مجتمعهای فروش تلفن همراه و رایانه مغازه داشتم که با سحر که حسابدار مجتمع بود آشنا شدم. به خاطرشرایط کاری، خیلی با او در ارتباط بودم و آرام آرام دلبستهاش شدم. مدتی بعد هم به او پیشنهاد ازدواج دادم که قبول کرد
رابطهات با همسرت چطور بود؟ متأسفانه فقط اوایل زندگی خوب بودیم اما بعد ازآن همیشه دعوا داشتیم و برای همین او را کشتم، چون از دعواها خسته شده بودم.
اختلافهایتان سر چه مسائلی بود؟همسرم به من شک داشت، او چون قبلاً یک بار ازدواج کرده بود و از همسر سابقش مواردی دیده بود به من هم شک داشت. برای از بین رفتن شک وشبههاش هر کاری که فکرش را کنید انجام دادم. مثلاً خط تلفن همراه 120 میلیون تومانیام را به ارزانترین قیمت فروختم تا به او ثابت کنم که فقط او در زندگیام است. البته قبل از ازدواج درگیر مسائلی بودم اما وقتی همسرم وارد زندگیام شد دور تمام کارهای گذشته را خط کشیدم.
چه زمانی تصمیم به قتل همسرت گرفتی؟ از وقتی فهمیدم حامله است. من بچه نمیخواستم. اصلاً اهل ازدواج هم نبودم برای همین نمیتوانستم با او سازش داشته باشم. وقتی فهمیدم باردار شده تصمیم گرفتم او را به قتل برسانم. البته چند ماهی به او فرصت دادم تا بچه راسقط کند که نکرد. 55 روز بعد از زایمانش بود که نقشه قتلش را طراحی و اجرا کردم.
چطور آنها را کشتی؟ چند روز قبل ازکشتن زن وبچهام داروی بیهوشی تهیه کردم. دارو فروشها ابتدا به من دارو ندادند اما زمانی که ظاهر موجهم را دیدند با این تصور که در کار درمان هستم داروی بیهوشی را فروختند. شب حادثه دارو را داخل شربتی که همسرم شبها مصرف میکرد ریختم. زمانی که بیهوش شد، کیسه نایلونی روی سر دخترم کشیدم و او را خفه کردم و بعد از آن به همین روش، همسرم را هم به قتل رساندم. بعد جسد دخترم را کنار مادرش گذاشتم و تا صبح صبر کردم.
بعد چه اتفاقی افتاد؟ زنگ زدم به اورژانس و گفتم همسر و بچهام صبح از خواب بیدار نشدهاند.
شب حادثه با همسرت دعوا کردی؟ نه.آن شب بعد از دو سال زندگی پر از تنش و دعوا، هیچ مشاجرهای نداشتیم.
دخترت را چرا کشتی؟ مادرم اهل بچه نگه داشتن نبود؛ مادر همسرم هم از نظر من مورد تأیید نبود. من دوست نداشتم بچهام زیر دست مادربزرگهایش باشد.
کسی از این ماجرا با خبر بود؟ هیچ کسی نمیدانست، فقط زمانی که میخواستم مادرم را بکشم او متوجه شد وبه من گفت پس زن و بچه ات را هم تو کشتهای که بعد از آن دیگرحرفی نزد.
چرا مادرت را هم می خواستی به قتل برسانی؟ بله. چندین بار تصمیم گرفتم او را بکشم. حتی یکبار به او داروی بیهوشی دادم و همین که خواستم خفهاش کنم متوجه شد و مرا هل داد و از خانه بیرونم کرد. برایم عجیب بود مادرم با آن حال و وضعیت جسمیاش چطور توانست مرا هل دهد و بیرون کند. مادرم زندگیام را به هم زد، درست مثل آدمهایی که در فیلمها نشان میدهند او نقش شیطان را بازی میکرد.
عذاب وجدان داشتی؟ بله، به همین خاطر چند وقت پیش تصمیم گرفتم خودم را بکشم. چند شب پشت سر هم دارو خوردم اما بیفایده بود. حتی با برق خودکشی کردم اما دستهایم سوخت و هیچ اتفاقی برای خودم نیفتاد. دو سال اولی که همسرم و بچهام مردند به خاطر هر کدام از آنها یک سال لباس سفید پوشیدم.
چه شد که تصمیم گرفتی خودت را معرفی کنی؟ خسته شده بودم، دیگر نتوانستم تحمل کنم و دلم میخواهد که کمی هم زندان باشم.
دیدگاه تان را بنویسید